برگی از دفتر خاطرات یکی از مهندسان جبههها ورق خورد
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۷۶۵۶۵۹
خبرگزاری فارس - خراسانجنوبی؛ تهجد شبانه اش بنای پل، سنگر، جاده، خاکریز و... بود و همین جهد و تلاش سبب شد تا سال های پس از جنگ نیز جاده صاف کن ناشناخته ترین نقاط در محروم ترین نقطه از خراسانجنوبی باشد که فرسنگ ها زیر خط فقر بود.
او که در جبهه های حق علیه باطل راه را برای سربازان در خطوط مقدم و آن سوی مرزها برای به عقب راندن دشمن هموار می کرد سال های بعد از جنگ را نیز به هموار کردن راه هایی برای آن هایی که از کمترین امکانات و زیرساخت ها برخوردار بودند گذراند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او که سال ها جاده صاف کن راه های ناهموار خطه محروم نهبندان بود هنوز که هنوز است کتاب روزهای شوق حضور در جبهه و پشت خاکریزهای سازندگی و مهندسی هشت سال دفاع مقدس را ورق می زند تا هیچ گاه حس و حال روزهای دفاع از وطن را فراموش نکند.
سال ۴۴ در روستای مختاران سربیشه در خانواده ای کشاورززاده به دنیا آمد و چون تنها مقطع تحصیلی روستا تا ابتدایی بود مجبور شد برای ادامه تحصیل به بیرجند مهاجرت کند و مشغول تحصیل شود.
نوشتن رضایت نامه از طرف والدین
دوران راهنمایی را که گذراند با شروع جنگ تحمیلی هوس رفتن به جبهه به سرش زد اما چون سن و سالش کم بود نه خانواده و نه نیروهای مستقر اعزامی در بیرجند با این که بارها درخواست رفتن به جبهه را کرد با خواسته اش موافقت نکردند طوری که یکی دو بار خودش اقدام به نوشتن رضایت نامه از طرف والدینش کرد و با انگشت شستش مهر زد اما نیروهای اعزامی چون می دانستند کار خودش است با او موافقت نکردند.
فراهم شدن زمینه حضور
بالاخره زمانی که امام خمینی(ره) رهبر معظم انقلاب اسلامی رضایت والدین را شرط حضور در جبهه ندانست «حسن غفوری فرد» نیز بدون هیچ دغدغه ای به همراه ۹ نفر دیگر از همکلاسی هایش که در هنرستان ابوذر تحصیل می کردند با پیگیری های مسئول کارگاه فنی این هنرستان زمینه اعزام خود را به جبهه فراهم کردند.
او به همراه دوستانش به مشهد رفتند و یک شب را در فرودگاه این شهر خوابیدند و روز بعد که نیروهای اعزامی به همراه دیگر نیروهایی که از دیگر نقاط استان خراسان آمده بودند به صف شدند تا کنترل شوند مامور کنترل وی را به همراه دو نفر دیگر که جثه کوچکی داشتند از صف بیرون کشید و گفت شماها به دلیل نداشتن قوای جسمی قوی نمی توانید به جبهه بروید.
وقتی این حرف را می شنود ناراحت می شود و از مامور می خواهد تا او را به محل استقرار فرمانده راهنمایی کند، فرمانده هم که وی را می بیند همان حرف مامور را تکرار می کند اما او به دلیل این که بچه روستاست و مشقات زیادی را متحمل شده می خواهد فرمانده را مجاب کند ولی فرمانده قبول نمی کند و او با ناراحتی می گوید: «حالا که اجازه رفتن به جبهه را نمی دهید می روم به پنج راه مشهد و اگر به راه خلاف کشیده شوم گناهش به گردن شماست که او بالاخره اجازه رفتن به وی را می دهد.»
در اولین اعزام به جبهه او به همراه یکی از همکلاسی هایش به جبهه های غرب می رود و دیگر همکلاسی های وی به جبهه های جنوب می روند و چون رشته «غفوری فرد» فنی بود به قسمت مهندسی رزمی سپاه تیپ امام رضا (ع) هدایت می شود و به دلیل این که کار او حساس بود و دشمن متوجه نشود که چه می کنند شب ها را در خط مقدم سنگر می ساختند و روزها استراحت می کردند و بعد از ۵۰ روز حضور در منطقه مهران وی را موج انفجار می گیرد و مجروح می شود.
ساخت دژ شلمچه
بعد از بازگشت از جبهه های غرب تحصیل می کند و دیپلمش را می گیرد و چون دفترچه اعزام به خدمت دیرتر می آید برای این که بیکار نباشد وارد جهاد سازندگی می شود و برای آموزش به مشهد می رود، سال ۶۶ به عنوان فرمانده دسته عملیاتی به جبهه های جنوب می رود و مامور ساخت دژ شلمچه می شود ولی چون کار حساس و سختی را داشته باید از ظلمات و تاریکی شب استفاده می کرد تا بتواند حتی آن سوی مرزها و در خط عراق خاکریزها و مسیرها را برای پیشروی نیروهای خودی هموار کند.
آن قدر در این محل به نیروهای دشمن نزدیک بود طوری که شب های سرد زمستان صدای نیروهای دشمن را می شنید و گاهی دشمن آن چنان دقیق نشانه گیری می کرد که به گفته وی راننده ای که کنار خط ایستاده بود مورد اصابت قرار می گرفت.
این نقطه به دلیل حساسیتی که برای دشمن داشت خیلی از سوی آن ها مورد حمله قرار می گرفت طوری که در عملیاتی که نیروهای خودی در این نقطه داشتند یک شب کانالی را پیدا کردند که بولدوزر در آن واژگون شده بود و معلوم نبود که این کانال را نیروهای عراقی یا خودی و به چه منظور ایجاد کرده بودند.
کار در این منطقه به حدی سخت و طاقت فرسا بود که به گفته او نیروها باید همه کارها را سینه خیز انجام میدادند زیرا اگر ذره ای دشمن احساس می کرد فردی آن جاست به طور حتم مورد حمله قرار می گرفت.
پایان ساخت دژ
سال ۶۷ که ساخت دژ به اتمام رسید شبانه به فاو اعزام شد و در این منطقه نیز عملیات ساخت یک جاده در خطوط اول و دوم به وی محول شد که برای ساخت این جاده نیز مجبور بود شب با کاشت لامپ ها نئون و با استتار کامل اقدام کند طوری که یکی از شب ها کامیون حامل خاک واژگون شد و چون دیگر هوا روشن می شد برای این که دشمن نداند چه می کنند مجبور می شدند روی آن را با خاک بپوشاند.
به گفته وی در همین منطقه بود که دشمن چون نمی توانست حملات ایرانی ها را پاسخ دهد به دلیل این که آن ها را زمین گیر کند دست به بمباران شیمیایی زد طوری که از زمین و آسمان گلوله می بارید و شب همانند روز روشن بود.
همچنین برای این که زخمی ها و شیمیایی ها را به پشت خط مقدم منتقل کنیم مجبور شدیم مسیرهای زیادی را همان شب با لودر هموار کنیم.
حملات در این منطقه به حدی بود که نیروهای عراقی ۴۰ فروند هواپیما را اختصاص داده بودند تا هر دفعه ۱۰ فروند هشت دقیقه به هشت دقیقه آمده و پل بعثت را بمباران کنند.
آن طور که این سرباز سازندگی جنگ می گوید: «لحظه به لحظه حضور در جبهه خاطره است طوری که در همان شب یک تیر آن چنان به گردن یکی از همرزمانش خورد که سر از تنش جدا شد و بعد از این که وی چند قدم برداشت جنازه اش بدون سر بر زمین افتاد.»
به علاوه حملات دشمن در فاو به حدی بود که «محسن رضایی» به عنوان فرمانده سپاه دستور عقب نشینی داد.
او که در همین منطقه فاو شیمیایی شده بود با اتوبوس هایی که سربازان را می آوردند به اهواز منتقل و در بیمارستان قائم این شهر سه شبانه روز بستری بود و بعد برای مداوا به سوسنگرد منتقل شد و بعد از یک ماه هم به مرخصی رفت.
احداث ۲۴ سنگر بتنی
بعد از آن دیگر دفترچه اعزام به خدمتش می آید جهاد سازندگی و به دلیل این که آموزش های لازم را دیده و حضور در جبهه داشته است از «غفوری فرد» می خواهد که سرباز آن ها شود و به سنگرسازان بی سنگر می پیوندد و در منطقه اروندکنار که مشغول سازندگی می شود ترکشی به دستش می خورد و مجروح می شود، سپس به جزیره مجنون رفته و در این منطقه عملیاتی نیز به وی ایجاد ۲۴ سنگر بتنی در خط دوم مقدم محول می شود.
سپس هم در این جزیره مسئولیت ایجاد ۱۱ جاده آنتنی در اروندکنار را بر عهده می گیرد و این کار تا روزی که نیروهای صلیب سرخ پایان جنگ را به آن ها اعلام می کنند ادامه می یابد.
بعد از اتمام جنگ به عنوان معاون اشتغال جهاد سازندگی بیرجند مشغول به کار می شود و فوق دیپلمش را می گیرد بعد برای این که بتواند به محرومان خدمت کند وارد اداره راهداری می شود و به نهبندان می رود و حدود ۲۵ سال برای نقاط روستایی در این نقطه محروم خراسان جنوبی جاده و زیرساخت هایی را ایجاد می کند که مردمان آن فرسنگ ها زیر خط فقر بودند.
افتخارش این است که سال های بعد از پایان جبهه و جنگ را نیز در میدان سازندگی، محروم ترین نقطه خراسانجنوبی گذرانده است که گفتن از این فعالیت و اقدامات خود کتاب خاطرات جداگانه ای است.
پایان پیام/۶۹۰۷۵
منبع: فارس
کلیدواژه: مهندسی جنگ رزمنده دفاع مقدس خراسان جنوبی خاطرات جبهه و جنگ خراسان جنوبی حضور در جبهه جبهه ها ساخت دژ سال ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۷۶۵۶۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»
۲۷۲۱۱
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899748